لبخندی بزن
لبخندی بزن
به حوالی نگاهت
که می رسم
گره های دل کور غم
فقط با لبهای تو وا می شود
زهره مرداس
شاملو
لرزش دست و دلم از آن بود
که عشق
پناهی گردد
پروازی نه
گریزگاهی گردد
آی عشق! آی عشق!
چهره آبی ات پیدا نیست
احمد شاملو
با تو من می مانم
لرزش دست و دلم از آن بود
که عشق
پناهی گردد
پروازی نه
گریزگاهی گردد
آی عشق! آی عشق!
چهره آبی ات پیدا نیست
احمد شاملو
خواست و اراده
چقدر قهوه ی تلخ خوردم وُ
فال ِشیرین گرفتم
و ندانستم
که آمدن ِتو
نه فال وُ قهوه
بلکه خواست وُ اراده می خواهد
.
.
.
زهره مرداس